کتاب: عقايد يک دلقک
نويسنده: هاينريش بل/ آلمان
برنده جايزه نوبل
خلاصه داستان
دلقکي(هانس شنير) معشوقهاش(ماري) را بابت دلايل مذهبي از دست ميدهد. ماري وارد رابطه با مردي کاتوليک به نام هربرت تسوپفنر ميشود که داراي نفوذ مذهبي و سياسي قابل توجهي است. هانس به همين دليل دچار افسردگي شده و مرضهاي هميشگياش، ماليخوليا و سردرد تشديد يافته و به مشروب رو آورده است.
زانوي هانس در اجراي ضعيفي در شهر بوخوم، مجروح ميشود. کسي که نمايش را به او سفارش داده مردي به نام کاسترت است که براي خيريههاي مذهبي کار ميکند. کاسترت نه تنها دستمزد هانس را کمتر از مقدار توافق ميپردازد، بلکه نقدي تند عليه نمايش ضعيف او مينويسد و اين کار به کنسل شدن برنامههاي آيندهي او منجر ميگردد.
تسونرر، مدير برنامههاي هانس، به او تلفني ميگويد پس از اجراي ضعيفي که در بوخوم داشته بايد لااقل شش ماه را دور از صحنه به سر برد. هانس که تا قبل از آن از افسردگي عاطفي و ماليخوليا در رنج بوده است، با شنيدن اين خبر پي ميبرد که در مخمصهي بيپولي هم گرفتار شده است و با خود ميانديشد که از چه کساني ميتواند پول قرض کند.
خانواده او پولدارند؛ ولي به او کمک نميدهند. چون هم بخيلانه خرج ميکنند و هم از وقتي او دلقک شده او را از خود طرد کردهاند.
در همين اثنا پدر هانس به او سر ميزند و پيشنهاد ميدهد که براي تحصيل در هنرپيشگي کمدي به آموزشگاه برود و متعهد به پرداخت هزينه تحصيل او ميشود.
بعد از آن که هانس اين پيشنهاد را رد ميکند، با وجود لحظات نسبتا پراحساسي که بين پدر و پسر سپري ميشود، پدر هانس ميگويد که تنها حاضر است مبلغ اندکي به او کمک مالي بدهد.
با رفتن پدر، مونيکا زيلوز، زني از گروه کاتوليکي که از قرار معلوم به هانس علاقمند است، با او تماس ميگيرد. ولي ارتباط خاصي بين آنها شکل نميگيرد. ب
ا فرا رسيدن شب برادرش با هانس تماس ميگيرد و ميگويد که ميتواند مبلغي در حدود شش مارک به او بدهد. هانس در ضمن صحبت با لئو متوجه ميشود برادرش روابط دوستانه با تسوپفنر دارد و ملاحظات مذهبي او باعث شده که از ملاقات حضوري با هانس اکراه داشته باشد. اين مسئله خشم هانس را بر ميانگيزد و به لئو ميگويد که ديگر لازم نيست که براي ملاقات با او به خانهاش بيايد. هانس در اين ميان بارها به گذشته ميرود و خاطراتش را ميگويد.
هانس از دوران مدرسه به ماري علاقه داشته است. پس از آن که هانس ترک تحصيل ميکند تا به کار دلقکي روي بياورد، به نوعي از خانواده و طبقه خود طرد ميشود و در اين ميان پدر ماري، مارتين درکوم، که مردي چپگراست که هم در دوران نازيها و هم در دوران پساجنگ به حاشيه رانده شده است و با گرداندن يک مغازه نوشتافزار فروشي گذران زندگي ميکند، به نوعي براي او نقش مرشد را بازي ميکند.
شبي که ماري در حال آمادگي براي امتحانات نهايي است، در حالي که هانس 21 سال و ماري 19 سال دارد، هانس مخفيانه به اتاق ماري ميرود و شبي را با او ميگذراند. فرداي آن روز ماري بجاي شرکت در امتحان در انتظار هانس به کلن ميگريزد.
هانس با پولي که از لئو قرض ميکند به او ملحق ميشود و بعد از آن زندگي آنها دائما در سفر در بين مقصدهايي که هانس در آنجا برنامه کمدي اجرا ميکند ميگذرد.
اين که هانس حاضر نميشود عقد خود را به صورت کليسايي و دفتري با ماري رسما ثبت کند و نيز سرباززدنش از اين که بچههايشان را با تربيت کاتوليکي بار خواهند آورد، زمينه اختلاف ميان هانس و ماري را ايجاد ميکند.
در اين خلال ماري به طور فزايندهاي از هانس فاصله عاطفي ميگيرد و به گروه مذهبي زومرويلد که تسوپفنر هم در آن عضويت دارد نزديک ميشود. در حالي که شش سال از رابطهي هانس و ماري ميگذرد و هانس براي حفظ ماري حاضر ميشود تعهدات مذهبي و قانوني مدنظر ماري را به او بدهد، صبح روزي ميبيند که ماري با نوشتن نامهاي او را ترک کرده است. هانس تعريف ميکند که چطور بارها براي ماري نامه نوشته است و تلاش کرده او را براي بازگشت مجاب کند ولي هيچ کدام از اين نامهها پاسخي دريافت نکردهاند.
هانس شنير دلقک، تنها به اتاق خود در بن، پناه بردهاست و چند ساعت شکستهاي زندگي عاطفي و حرفهايش را جمعبندي ميکند تا بعد برود مانند گدايي بر پلههاي ايستگاه راهآهن بنشيند و بازگشت ماري، زن محبوبش را که از دست دادهاست و هم امروز بايد از سفر ماه عسل به رم بازگردد، انتظار بکشد (يا به هر حال چنين وانمود کند). داستان در حالي تمام ميشود که هانس با پودر و روغني کهنه خودش را گريم ميکند و با بالشي به عنوان نشستگاه و يک گيتار به راهآهن ميرود. براي او فقط دو نخ سيگار مانده است که يکي را دود ميکند و ديگري را در کلاهي کنار خودش ميگذارد تا رهگذران بدانند علاوه بر پول ميتوانند با سيگار هم به او کمک کنند. دقايقي بعد رهگذري سکهاي در کلاه هانس مياندازد و هانس به نواختن گيتار و آواز خواندن ادامه ميدهد.
درباره این سایت